سفارش تبلیغ
صبا ویژن

توتم

چه صادقانه در غم تو بی صدا فروغ کرد

به دیده ات تو دیده ای که بهر تو غروب کرد

به خاک پاک تو رسید صدای جوی خون او

چه تیرها روان شده ز عشق تو به سوی او

در آن نگاه آخرش غمی نوین نهفته بود

چه شعرها که در نگاه به یک نظر سروده بود

خز و خزان و نیزه ها به روح او نشسته بود

چونان گلوله ای که سرد به گردنش شکسته بود

دروغ ها دروغ ها به جان او که بسته اند

غرورها غرورها که در تبش نشسته اند

خدا ببین چه تیشه ها به آشیانه می زنند

به هر طنین تو ببین که تازیانه می زنند

نگر که در هر اشتباه تو را بهانه میکنند

برای جاه و مال و زور تو را کرایه میکنند

ببین که پیروان حق به گوشه ها نشسته اند

 به یک سکوت حیدری ز جاهلان گسسته اند

من و سکوت هر شبم و وعده ی ترانه ها

من و صبوری غمین و قصه ی ستاره ها

ایران سبز آتشین تو را نظاره میکنم

برای هر ترانه ام تو را بهانه میکنم

اگر چه شب دراز واشک به چشمه ها نشسته است

بدان تو روزی میشود که قفلها شکسته است

 


ارسال شده در توسط هستی